یاد دارم که شبی در دل دال *** بین فولاد و بتن گشت جدال هر دو از خستگی و کار زیاد *** بر فلک برده دو صد ناله و داد بتنش گفت به صد خشم و خروش *** ای تو زنازکی همچون دم موش با چنین هیکل نازک که تراست *** طاقت و تاب فشاریت کجاست جمله نیروی فشاری به من است *** زان مرا مانده و افسرده تن است گفت فولاد که ای یار عزیز *** این چنین سخت تو با من مستیز من و تو راحت و آسوده بدیم *** هریکی در طرفی توده بدیم روزی آمد بر ما صاحب کار *** با من و با تو چنین کرد قرار که بیاییم و به هم در سازیم *** کار او زود به راه اندازیم او به ما وعده خوبیها داد *** وعده لطف و نکوییها داد گفت جای تو به بالا سازم *** بهرت از چوب متکا سازم گرچه اول بنهاد او دو سه بند *** لیک برداشت پس از روزی چند زان سپس ما بفتادیم به کار *** من فتادم به کشش تو به فشار
بین کنون از چه در این حال شدیم *** راست بشنو زمن، اغفال شدیم
:: موضوعات مرتبط:
موضوعات متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 991